“از نظر تاريخي افراد، بنگاههاي اقتصادي و كشورها درصورتي ثروتمند ميشوند كه منابع طبيعي بيشتري در اختيار داشته باشند، ثروتمند به دنيا آمده باشند و از مزاياي در اختيار داشتن سرماية بيشتر برخوردار باشند، تكنولوژيهاي برتري را به كار گيرند يا نسبت به رقيبان خويش مهارتهاي بيشتري داشته باشند. ايجاد تركيبي از اين چهار عامل همراه با مديريت خردمندانه راهي است كه به موفقيت ختم مي‌شود. انگلستان در قرن نوزدهم از مزيت منابع طبيعي (زغال‌سنگ) و تكنولوژي (اختراع ماشين بخار، ماشين بافندگي و كورة فولاد بسمر) برخوردار گرديد. درآمدهاي بالاي انگلستاني كه ثروتمند شده بود به او اجازه داد تا بيشتر از كشورهاي فقير پس‌انداز نمايد. . . . همچنين تاريخدانان بيشتر موفقيت اقتصادي آمريكا را مرهون مواد خام ارزان، فراوان و در دسترس و زمين كشاورزي مي‌دانند. . . .

تكنولوژيهاي جديد و نهادهاي نو دست به دست هم مي‌دهند تا اين چهار منشاء سنتي مزيت رقابتي را دگر گون سازند. منابع طبيعي از معادلة رقابت حذف مي‌گردد. مزيت ثروتمند به دنيا آمدن نسبت به پيش اهميت كمتري مي‌يابد. تكنولوژي شكل رازگونه‌اي پيدا مي‌كند. تكنولوژيهاي جديد محصول در مرتبة دوم و تكنولوژيهاي جديد فرايند در مرتبة اول قرار مي‌گيرند. و در قرن بيست و يكم سطح آموزش و پرورش و مهارت نيروي كار سلاح اصلي ميدان رقابت خواهد بود.”

تارو پس از بيان جملات فوق، قدم به قدم به تشريح اين بحث پرداخته و عواملي كه در گذشته باعث “مزيت نسبي” مي‌شدند را يك يه يك مورد بررسي و نقادي قرار داده است.