بعضي ميگويند هرچه بازار ديكته كرد بهترين نوع رقابت خواهد بود. بر اساس نظر اين دسته, آلمان، انگليس و آمريكا هم بر اساس مكانيزم بازار توانستند محيط رقابتي مناسبي ايجاد كرده و به موفقيتهاي فعلي دست يابند. اين ديدگاه از يك نظر صحيح ولي از جنبة ديگر ناقص است.
واقعيت اين است كه در طول تاريخ آمريكا تا حالا به دفعات در اثر Business cycle هاي مختلف، شركتهاي بسياري ورشكسته شدند و شركتهاي بسياري در هم ادغام شدند. مثلاً بازار خودروي آمريكا كه در حال حاضر بر آن سه شركت غالب هستند و شايد يك شبهانحصار بينالمللي باشند (كمپانيهاي فورد، جنرال موتورز و كرايسلر)، آيا هميشه اين سه شركت بودند يا قبلاً شركتهاي ديگري هم وجود داشتند كه كار ميكردند؟ يا مثلاً در كالاهاي بادوام خانگي كه الان سه چهار شركت هستند مثل وستينگهاوس، كهلر آلكامي و امريكن استاندارد، اينها چطور به اينجا رسيدهاند؟
طي اين قرن در دورههاي مختلف، از آخر دهة 1920 تا دهة 1990, بسياري از اين شركتها در اين رقابت حذف شدند و بيرون رفتند و در خيلي از زمينهها هم ادغامهاي زيادي صورت گرفته است. بنابراين اقتصاد آمريكا هزينة زيادي را متحمل شده تا به اينجا رسيده است. آيا منطقي است كه بگوييم ما هم همين كار را ميكنيم و اين هزينهها را متحمل ميشويم تا صد سال بعد به آن برسيم؟ از دو جهت اين حرف منطقي نيست:
يكي اينكه اگر راه بهتري پيدا بشود هدر دادن ثروتهاي ملي منطقي نيست و ديگر اينكه بازار بينالمللي اجازه نميدهد كه يك شركت ايراني در آن قد علم كند. به اضافه اينكه كشورهاي ديگر نشان دادند كه از طريق ديگري با اين مسأله برخورد كردند و با شناسايي ساختارهاي شبه انحصاري بينالمللي توانستند راهكارهاي ديگري ارائه دهند.
بر سردر بسياري از مغازههاي ايراني تبليغات سامسونگ مشاهده ميشود، مگر سامسونگ از كجا شروع كرده است؟ شايد تا بيست سال پيش در خود كره, صد هزار نفر سامسونگ را نميشناختند. چطور شد كه از سال 1970 تا الان اين طور شده است و نه فقط در كره و در دنياي صنعتي, بلكه در جايي مثل ايران اينقدر اهميت پيدا كرده است؟
چرا شناسايي مارك سامسونگ در اقتصاد كره به يك حربة استراتژيك رقابتي تبديل شده است؟ آيا اين فقط به خاطر توان مديريتي شركت سامسونگ بوده است؟ يا ناشي از يك استراتژي درستي بوده است كه اين شركتها با هدايت دولت اتخاذ كرده است؟ ممكن است همة اين دلايل مؤثر باشند ولي هيچ شركتي نيست كه در عرض بيست سال بتواند به چنين جايي برسد. مسلماً سياستهايي كه دولت كره اتخاذ كرده و اجازه داده سامسونگ در بازار داخلي كار بكند تا بتواند جايگاه خودش را در سطح بينالمللي به اين نحو پيدا كند تأثير بسزايي داشته است.
پس وقتي كه سياستهاي بخش عرضه و تقاضا را عنوان ميكنيم, يكي از مهمترين سياستهاي بخش عرضه, همين سياست رقابتي (Competition Policy) است. سياست رقابتي يعني اينكه چطور رقابت را در اقتصاد خودتان سياستمند كنيد. يك روش مثل كشور ماست كه ميگوييم: “هيچ مشكلي نيست, هركس ميخواهد در هر زمينهاي رقابت بكند به او موافقت اصولي ميدهيم. مهم نيست كه الان ظرفيت توليد لاستيك كه در كشور به وجود آمده است دو برابر نياز داخلي باشد. اگر پانصد شركت ماكاروني هم داشته باشيم ايرادي ندارد. مسئلهاي هم نيست كه اين ظرفيت توليد ماكاروني, شش برابر مصرف داخلي باشد. ضمن آنكه هيچ موقع يك برنامة استراتژيك ريخته نشد كه اينها به بازارهاي صادراتي بروند.
در بازارهاي آسياي ميانه رفتند و دو سه سال رقابت كردند. روز اول كه ايرانيها آنجا رفتند ماكاروني را پوندي 59 سنت ميفروختند، ولي در سال گذشته به پوندي 38 سنت رسيده بود. يعني خود ماكارونيسازهاي ما آنقدر با هم رقابت كرده بودند كه هر وارد كنندة تاجيك و آذري هم فهميده بود. رقابت ناسالمي به وجود آمد كه حتي بخش دولتي هم فكر نميكرد اينقدر مهم باشد و ممكن است اين بازارها از چنگ ما در بيايد و تركيه و ايتاليا بگيرند.
تمام اين مقولات در بحث سياست رقابتي منظور ميشوند. كره ورود به بازارهاي خودروسازي را به سه شركت محدود ميكند و از اينها حمايت ميكند و ميخواهد كه وارد توليد اين محصول بشوند و با محدود كردن واردات خود و با رعايت كردن بعضي شاخصها، فوري به بازارهاي صادراتي بروند. هر كدام از اين توليدكنندگان كه نتوانند به بازارهاي جهاني بروند امتياز توليدشان را باز پس ميگيرد.
معرفي بحث سياست صنعتي
نكات برگزيدة بحث سياست صنعتي (11)